fiogf49gjkf0d
"مهشيد" پس از جدايي از نامزدش، امير، براي مدتي به شمال نزد "سحر" و خانوادهاش ميرود كه از بهترين دوستان او و مادرش به شمار ميآيند. مهشيد در آنجا با سعيد آشنا شده و به وي دل ميبندد. سعيد و مهشيد پس از اتفاقات بسيار زندگي مشتركي را آغاز ميكنند و براي زندگي به تهران ميآيند. سحر نيز با علي دوست ـ سعيد ـ ازدواج ميكند و در آپارتمان آنها، واحدي را ميخرند. پس از مدتي دختر مهشيد ـ خورشيد ـ به دنيا ميآيد ولي سحر متوجه ميشود كه زني نازا است و به همين دليل از جانب خانوادهي علي تحت فشارهاي دايمي است. سعيد براي انجام كارهاي شركت خود مرتب به خارج از ايران سفر ميكند. در آخرين سفر او، مزاحمي چندينبار به مهشيد زنگ زده و زندگي خورشيد را تهديد ميكند. پس از مدتي مهشيد براي بار دوم باردار ميشود ولي به شدت از اين موضوع ناراحت و نگران است تا روزي كه مزاحم هميشگي پيغامي براي او ميگذارد و مهشيد، سحر و علي متوجه ميشوند كه او امير است. اين مزاحمتها به مرگ خورشيد و سقط جنين مهشيد منجر ميشود پس از آن، دو خانواده تصميم ميگيرند هريك فرزندي را از پرورشگاه با خود بياورد؛ چرا كه پس از اين ماجرا بارداري براي مهشيد نيز خطرناك بود.