fiogf49gjkf0d
اقدامات اصلاحطلبانه از زمان ولايتعهدي عباس ميرزاي قاجار تا امروز كم و بيش به طور مستمر ادامه داشته است كه در دو شكل و يا دو مرحله قابل تميز از يكديگرند. اول، دورهي ابتكارات شخصيتهاي اصلاحطلب يا اصلاحات از بالا و دوم، جنبشهاي اجتماعي. يعني نظريهپردازان بر نقش تغييرات ساختاري اجتماعي ـ اقتصادي به منزلهي عامل اصلي تغييرات سياسي و فرهنگي تاكيد يك جانبه دارند. با تغيير ساختارها، شكافهاي درون جامعه، كه محور نزاعهاي اجتماعياند، جابهجا ميشوند. در ايران توسعهي صنعتي و اجتماعي هرگز به مرحلهاي نرسيد كه تضاد كار و سرمايه محور اصلي جنبشهاي اجتماعي قرار گيرد، هرچند احزاب و گروههاي ماركسيست، بياعتنا به واقعيتهاي درون جامعهي ايران، پيوسته آن را محور اصلي و زيربنايي مبارزه و انقلاب اجتماعي معرفي كردهاند. در جامعهي كنوني ايران، بر اثر تغييراتي كه در دو دههي اخير در كشور رخ داده است، محور نزاعها از آنچه تا پيش از انقلاب بودند، تغيير كرده است. در حال حاضر شكاف عميق ميان فقر، بيكاري و محروميت اقشار وسيعي از مردم از فرصتهاي برابر با اقليتي كه منابع اصلي قدرت و ثروت را در اختيار دارند و ميان سلطهي گستردهي سياسي و اقتصادي دولت متمركز و اقتدارگراي رانتي و كليهي قشرها و طبقات توليدكننده، كارگران و كشاروزان، صاحبان صنايع ملي و طبقهي متوسط و نيز شكافهاي قومي و جنسيتي و يا شكاف فرهنگي ميان نسبت و مدرنيته، محور نزاعهاي اجتماعياند. زماني كه بر محور هريك از اين منازعات ميان نيروهاي محروم، اعتقادات و ارزشهاي مشترك و در نتيجه هويتهاي ملي پديد ميآيد و بر آن مبنا، شبكهها و سازمانهاي اجتماعي شكل ميگيرند، زمينهي ظهور و گسترش جنبههاي اجتماعي فراهم ميگردد. نويسنده در كتاب حاضر طي سه مقالهي "سير تحول و تكامل جنبش اصلاحات"، ساختارگرايي، مشكل نظرهاي اصلاحطلبان جبههي دوم خرداد" و "تنگناهاي نظري و راهبردي جنبش اصلاحات"، به مسالهي مهم اصلاحات و زمينههاي ظهور گسترش آن در ايران در چند دههي اخير پرداخته است.