"ترانه" در دفتر مجلهاي عكاسي ميكند. او دوستي به نام "الهه" دارد كه روزي داستان زندگيش را براي ترانه بازگو ميكند؛ الهه دختري شاد بوده است در دورهي نوجواني با دوستان نابابي دوست و مرتكب اشتباهاتي ميشود، ولي بر اثر حادثهاي به خود ميآيد و كارهاي گذشتهاش را كنار ميگذارد. در اين ميان با پسري به نام "احسان" آشنا ميشود. احسان در كتابخانه كار ميكند و پسري معتقد و مذهبي است كه به جبهه ميرود و برميگردد. الهه به احسان دل ميبندد و سرانجام دل احسان را بعد از مدت زيادي به دست ميآورد. ولي مادر احسان با اين وصلت مخالف است. الهه با شخص ديگري ازدواج ميكند و دختري به نام "تينا" به دنيا ميآورد، ولي زندگياش دوامي نمييابد. پس از آن الهه در رشتهي پزشكي ادامهي تحصيل ميدهد. و احسان كه وكيل شده با همسرش متاركه ميكند. آندو پس از طي اتفاقاتي زندگي مشتركي را آغاز ميكنند، و ترانه شرح زندگي آنها و خاطرات الهه را در قالب اين كتاب مينويسد.