اين كتاب مجموعهاي از 18 داستان كوتاه، منتخب داستانهاي كوتاه دومين مسابقهي قصهنويسي جوان است. نام داستانها عبارت است از: پنجره برادرانه، شليكهاي بيهدف، مرثيهي باراني، دعا، كلاغ، زمان كه بگذرد، سوزش، وقتي دلشان تنگ ميشود، نمايان، صاحبخانه، شنبهي خوب، ناستاسيا هم ميترسد، قباد، رقص يك متري يك سياه، كتايون، ناسيس، نامه براي حمايت از عاشقي كه.... اين مجموعه با هدف معرفي جوانهاي با استعداد در عرصهي ادبيات داستاني گردآوري شده است. داستان آخر كه كتاب نيز به همان نام نامگذاري شده، شرح ماجراي جواني دانشجوست كه به دختر دانشجويي دل بسته و در نامهاي براي او توضيح ميدهد كه با همهي علاقهاي كه به وي دارد بايد اعتراف كند كه هم اتاقياش هم به دختر علاقه داشته ولي هرگز چيزي بروز نداده و پس از آن كه مطلع ميشود كه اين دو با هم ملاقات كردهاند آنقدر ناراحت ميشود كه: "رفته توي پنجرهي طبقهي چهارم كه رو به بزرگراه همت باز ميشود، نشسته و با هيچ كسي حرف نزده، جز حرفهاي كنايهاي گاهگاهي كه با رضا ميزند و هنوز هم ميزند. هنوز هم آنجا نشسته؛ با دهان باز انگار كه بخواهد چيزي را در هوا بچشد كه ما نميبينيم، انگار كه منتظر ديدن چيزي است كه ما نميدونيم و هر انگار ديگري كه هر روز به ذهنمان ميآيد و ميرود".