هگل و ماركس، سر وصل هر فصل سكون و انقلاباند. هگل، محافظهكاري بود با ذهن دايرهالمعارفي و ماركس انديشمندي كه آنقدر در فكر انقلاب بود كه ديالكتيك را رها كرد. سپهر جهان معاصر خبر از زايمان جدي تاريخ دارد. پس بايد با ماركس همانكاري را كرد كه ماركس با هگل كرد، يعني جذب عناصر جاندار انديشهي او. هگل با طرح واقعي بودن علم و اين كه دانش همانا واقعي است از همان ابتدا با ديالكتيك گذر از حق به باطل شروع ميكند و اين كه جوهر زنده همانا عامل است، اين گزاره خود ميتواند ابتداي طرح يگانگي فاعل و موضوع باشد. اين كه اين اتحاد، اتحادي بين جوهر و عرض لازم است. بيان خويش را با شكل و محتواي ضروريترين مفاهيم بنيادي هستيشناسانه يعني امر متعين و گذار به غيريت خويش، يعني سلبيت بيان ميكند. در واقع هگل از ايده شروع ميكند و با بيان اين كه نسبت همانا تعيين مطلق است و مطلق امري ضروري درون بود به كيفيت مطلق و نسبي و درون بود و برون بود، خصلتي انتزاعي ميبخشد. بر اين اساس دركتاب به اين موضوعات پرداخته شده است: ماركسيسم و هگليانيسم، نقدي انتقادي بر مدرنيته و ساختار تفكر ايراني، ملاصدرا و پايان فلسفهي كلاسيك ايراني، ديالكتيك هگلي و عرفان نظري، بازخوانشي از مانفيست، ماركس و مقولهي انسان، ماركس و خرد انتقادي، فاشيسم به مثابهي جنبش تودهاي و...