داستان حاضر شامل حوادثي است كه براي پيرمردي در مزارشريف در دورهي حكومت طالبان و پس از حادثهي 11 سپتامبر از صبح تا شب اتفاق ميافتد. بدينترتيب كه او يك روز صبح به هنگام روشن كردن راديو ـ تنها وسيلهاي كه او را با دنياي خارج مرتبط ميسازد ـ متوجه ميشود كه رايدو باتري ندارد. پيرمرد براي خريد باتري راهي شهر شده، در حالي كه همسر و دخترش در خانه تنها هستند. اتفاقاتي كه براي پيرمرد هنگام خريد باتري براي راديو، طي يك شبانهروز رخ ميدهد داستان را شكل ميدهد.