"شاه بيبي" پيرزني است كه شخصيتش در ميان آدمهاي دوروبرش شاخص است. برخلاف ظاهر زندگي سنتياش زني روشنفكر است و با زيركي كمنظيري به زندگي و مسائل آن نگاه ميكند. وي معتقد است: "معجزه از ايمان سرميزند و معجزهي دعا از اعتقاد نفوس پديد ميآيد"... آيا ميشود به نيروي ايمان، وقايع سادهي زندگي را معجزه ديد و با اين درك، باورهايي را در ژرفاي وجود آبياري و تقويت كرد؟ اين كتاب، قصهي سادهاي است كم و بيش در اين معنا. شاهبيبي سعي دارد با استفاده از آنچه كه خود درك كرده و خوابي كه پسر جواني ديده ترتيب ازدواج وي با دختري تنها را كه از طريق خياطي روزگار ميگذراند بدهد.