در اين رمان تاريخي، علاقهي ناصرالدين شاه به كودكي با نام "غلامعلي خان" ـ ملقب به عزيزالسلطان (مليجك) و برادرزادهي امينه اقدس يكي از زنان سوگلي ناصرالدين شاه ـ كه بعدها داماد شاه قاجار شد به تصوير كشيده ميشود. بدينترتيب كه مليجك در كودكي همبازي گربهاي بوده و هنگامي كه گربه به درون اتاق ناصرالدين شا پا ميگذارد، كودك بيآن كه توجه داشته باشد، آن كسي كه در حال استراحت است شاه قاجار است خطاب به او ميگويد: بلند شو شكم گنده چقدر ميخوابي؟ شاه قاجار نيز براي اين كه بفهمد اين كودك چه كسي است از اتاق خارج ميشود. با خروج شاه چلچراغ از سقف فروميافتد و از آن پس ناصرالدين شاه طفل را به عنوان سمبل بخت و اقبال نزد خود گرامي داشته و به او لقبت "عزيزالسلطان" ميدهد. بعدها شاه قاجار مقدمات ازدواج مليجك با دخترش اخترالدوله را فراهم ميآورد و بدينترتيب مليجك نزد شاه قاجار به محبوبيتي بيشتر از ساير فرزندان، نوادگان و اطرافيان شاه دست مييابد.