اين كتاب حاوي مقالاتي است در خصوص مفهوم علم و نسبت آن با "دين" و "ايدئولوژي". بر اين اساس در مقالهي "دين و سنت" از علم ديني به منزلهي مبناي معرفتي سنت ياد ميشود و طي آن خاطرنشان ميگردد كه قبل از تسلط مدرنيته، بدعتهايي كه حريم سنتهاي ديني را درهم ميشكست در پوشش دين، به توجيه خود ميپرداختند، اما در دنياي مدرن، بدعت، صورتي رسمي و مقبول يافته است. مقالهي دوم در باب نسبت عقل و ايدئولوژي است. در اين مقاله از اعراض عقل متافيزيكي از سنتهاي ديني و تبعات آن ياد ميشود. به زعم نگارنده در اين مقطع دين با از دست دادن ابعاد وحياني خود و تنزل يافتن در قالب دئيسم و خداي بودن شريعت درميآيد و در اين لحظه است كه ايدئولوژيهاي بشري، از جمله ليبراليسم نسبت به همهي ابعاد زيست و زندگي بشر، داعيهي روشنگري دارند. در مقالهي سوم، "علم و سفسطه" از مقطعي سخن ميرود كه علم پس از پشت كردن به ابعاد ديني، ابعاد متافيزيكي و عقلي خود را نيز از دست ميدهد. و سرانجام در مقالهي "دين و ايدئولوژي"، از انعكاس واژهي ايدئولوژي در بخشي از ذهنيت جامعهي ايران، طي نيمقرن از (دههي چهل و پنجاه تا ظهور ليبراليسم) ياد ميشود.