نگارنده در اين پژوهش، كوشيده تا تحولات سياسي ايران در عصر حاضر را از زاويهي دگرگوني در دلايل اطاعت داوطلبانهي جامعه از حكومت،تحليل كند. بر اين اساس وي، مباني اقتدار در ايران را از سه منظر سنتي، ديني، و معرفي ـ قانوني از اواسط دورهي قاجار به اين سو ارزيابي ميكند. او معتقد است: "در بخش اعظم برههي مورد بررسي، تركيبهاي ناهمساز و ناهمگوني از عناصر و مولفههاي سنتي، ديني و عرفي ـ قانوني از سوي نظام حاكم، مباني اقتدار تلقي شده است كه هيچ يك نتوانسته مرجعيت و سنديت لازم را براي قدرت سياسي حاكم ايجاد كند، به گونهاي كه به تحكيم اقتدار دولت و حكومت منجر شود". بخش آغازين كتاب به شرح مفاهيم وكلياتي در باب اقتدار، نيز مباني اقتدار و زندگي سياسي اختصاص دارد. بخشهاي ديگر كتاب به تبيين و بررسي اين مباحث مربوط ميشود: جامعهي سنتي و مفاهيم مدرن (مباني اقتدار در دورهي نخست حكومت قاجار)، به سوي مباني عرفي ـ قانوني اقتدار (مباني اقتدار در دورهي دوم حكومت قاجار)، فروپاشي اقتدار سنتي (دورهي سوم حكومت قاجار يا پادشاهي احمدشاه) و برآمدن استبداد نو (دوران حكومت پهلوي).