اين كتاب شرح زندگي و آراي "هانا آرنت" داشنمند علوم سياسي قرن بيستم ـ است. به تصريح نگارنده: "از لحاظ روششناختي، در سه زمينهي اصلي، برداشت فلسفي از آثار آنت بر برداشت سياسي غلبه ميكنند". نخست اين كه او در سرتاسر زندگياش بنا بر روحيه و طبيعت، بيشتر به هگل گرايش داشت تا به ماركس. در آثار هگل، علاوه بر آن كه فلسفه با فهم همراه است، اين فهم مهمي است كه ذهن و عين را به طرزي ديالكتيكي به هم ميآميزد. كاري كه به هدف آرنت در تقريبا همهي آثارش، نزديك است. دوم آن كه چنين برداشتي بيش از برداشتهايي كه به بعد سياسي آثار آرنت نظر دارند، ميتواند جنبهي پديدارشناختي (يا به قول خودش فلسفهي اگزيستانس) را در كار او آشكار كند. سوم آن كه چنين برداشتي، متضمن وحدت هدفمندتري در مجموعهي كار آرنت است: اين كه او در مواجهه با معايب و فجايع سياسي و اخلاقي قرن بيستم تلاش ميكرد به سكويي دست يابد كه از آنجا بتواند، آنچه را بر سر ما آمده است، درك كند. (پروژهي تفكر دربارهي آنچه را بر سر ما آمده است، درك كند. (پروژهي تفكر دربارهي آنچه انجام ميدهيم)، استقلال رأيي را كه لازمهي اين امر است و نيز خصوصيات لازم براي اسناد مسئوليت و داوري كردن را دريابد. از لحاظ ماهوي به گمان من پروژهي آرنت، شكستي قهرمانانه بود. البته او سر نخهاي فلسفي براي يافتن پاسخهاي مناسب به اين معضلات در اختيار ما نهاد. تاكيد داشت كه پاسخها بايد خاص و مشخص باشند. از لحاظ اخلاقي، دستوري و تجويزي باشند و نه صرفا آنچه اوضاع و احوال، اقتضا ميكند و در چارچوب تكامل تفكر و جامعهي غربي با معني و معقول باشند او هرگز اين الزامات متعارفي را به طور كامل در تركيبي جامعه با يك ديگر آشتي ندارد و معلوم نيست كه در صورت اتمام حيات ذهن نيز موفق به انجام چنين كاري ميشد. با اين حال، برداشت من بر اساس اين اثر ناتمامي است كه پس از مرگ او به چاپ رسيد. معتقدم كه آثار پيشين آرنت به رغم اهميتشان، در كار او جنبهي مقدماتي داشتند: "سرچشمههاي توتاليتاريسم" از پيشزمينههاي تاريخي و اجتماعي بحران عمدهي قرن بيستم سخن ميگويد؛ وضع بشر حيات فعال را (كه موضوع اصلي كتاب است) به طرزي نقادانه از حيات متامل مشكف ميكند؛ انقلاب ضرورتگريز از آن فشارهاي اجتماعي را نشان ميدهد كه منجر به شكست انقلاب فرانسه و روسيه و مهمتر از همه از اين حيث "آيشمان در اورشليم" كه به امري بنيادي ميپردازد يعني دربارهي شرايط داوري عمل انسان در شديدترين و سختترين قضايا، كندوكاو ميكند. "حيات ذهن" خود به سه جلد تقسيم شده است، تفكر، اراده و داوري ـ در خصوص ساختار مجموعه آثار آرنت و ماحصل تجربههاي او در زندگي نيز صادق است. اين برداشت به ديد من، تعبيري همدلانه و توام با حسن نيت از مسالهي تغيير موضوع در آثار اوست. تغييري كه دستاوردهاي برگزيدهي هريك از كتابهاي پيشين را حفظ ميكند. اين برداشت ما را همراه آرنت به قلمروي متافيزيك و معرفتشناسي ميبرد.