مجموعهي حاضر، مشتمل است بر 9 داستان كوتاه كه از جملهي آنهاست: "مورچههايي كه پدرم را خوردند". در اين داستان، پدر راوي كه اكنون به سرطان مبتلا شده، سالهاست كه در زندان به سر ميبرد. او داراي رفيقهاي است به نام اعظم. راوي نيز به همراه مادرش زندگي ميكند. او بارها خاطرهي سيلي خوردن از پدر در دادگاه را مجسم ميكند، اما دليلي براي آن نمييابد. سرانجام پدر به او ميگويد: "زدمت با تمام قدرت. واسه اين كه قرار بر اين شده بود كه تنها بموني و به تنهاي مرد بشي. اينو خودت نخواسته بودي، تصميمشرو من و مادرت گرفتيم. چارهاي هم نداشتيم. ديگه نميشد همديگرو تحمل كرد. ميخواستم بعد از آن محكمتر بايستي و بلندتر دادبزني. ميخواستم سيلي اولرو خودم زده باشم تا سيليهاي بعدي توي مسير زندگي، زياد اذيت و آزارت نده و دوام بياوري". داستانهاي ديگر اين مجموعه، عبارت است از: گوزنها، 48 ساعت هواي عاشقي، جان شيشهاي، پنج روايت از قتل پروين، بلوغ، فقط مريضي مادر، آرامش خانوادگي، و قدغن.