هگل در مجلد سوم از اين مجموعه، هنرهاي معماري، مجسمهسازي و نقاشي را از ديدگاه فلسفهي ديالكتيك، بررسي ميكند. از اين نقطهنظر، شرط اساسي اثر هنري آن است كه روح را در حال سازش با خويش نشان دهد، زيرا هنر عرصهي تجلي روح انساني است. به تصريح نگارنده: "معماري آغاز هنر است، زيرا در عبارات كلي، هنر در شروع خود، براي عرضهي مضمون معنوياش نه مصالح كافي و نه اشكال همانند را يافته است. از اينرو ميبايست با جستوجوي صرف، هماهنگي راستيني ميان مضمون و شيوهي ارائه و رابطهي بروني ميان آن دو باشد. مصالح براي اين نخستين هنر همانا مادهاي ذاتا غير معنوي يعني مادهي ثقيل است كه فقط بر حسب قوانين ثقل، قابل شكلگيري است. شكل آن به وسيلهي آفريدههاي طبيعت خارجي فراهم ميشود كه به طور منظم و متقارن به يكديگر متصل شدهاند تا بازتاب صرفا بروني روح و كليت اثر هنري باشند. دومين هنر، پيكرتراشي است. پيكرتراشي، فرديت معنوي به مثابهي ايدهآل كلاسيك را براي اصل و مضمون خود داراست، به طوري كه عنصر باطني و معنوي بيانش را در نمود جسماني ذاتي در روح مييابد. به اين سبب براي مصالحش به همين اندازه نيز در كليت فضايياش، مادهي ثقيل را در اختيار ميگيرد، اما بدون توجه به وزن و شرايط طبيعياش و بدون شكل دادن به آن به طور منظم بر طبق اشكال آلي و غير آلي و نه با توجه به وضوح خود، آن را به سايهي صرفي از نمود بروني، تنزل نميدهد، يا آن را از درون به نحوي اساسي مختص نميكند. توالي نهايي با نگارگري شروع ميشود كه شكل بروني را كاملا به بياني از حيات باطني تحويل ميكند. در محدودهي جهان اطراف، نگارگري نه تنها (همچون معماري) خود ـ بسندگي ايدهآل مطلق را عرضه ميكند، بلكه اينك مطلق را بسان امر ذاتا ذهني در هستي معنوي، خواست احساس و برآيندش، در عمل و ارتباطش با آنچه جز خود است و در نتيجه رنج، اندوه و مرگ و در كل گسترهي سوداها و رضايت خاطر در مقابل جلوهگر ميسازد. نگارگري بسان وسيلهاي براي عرضهي اين مضمون، به اين امر معنوي اجازه ميدهد آشكارا از طريق خود بدرخشد و بهرهمند شود".