اين مجموعه، دربرگيرندهي 10 داستان كوتاه با اين عناوين است: زندگي مردگان، داستان كوچه، اسب سفيد پيشكش، رنگ پيشاني، حضور، باغ تفرج، سوداي آوازهاي زنداني، آرمل، كوچههاي موازي، و عمود بر آب. براي نمونه در "كوچههاي موازي"، راوي كه با زني مشغول گفتوگوست، از گذشتههاي خود و اين كه هميشه خود را در كوچهاي بنبست، ميبيند سخن ميگويد. به تصريح وي: "برايش تعريف كردم. يك نفس. بيآنكه منتظر پاسخش بمانم يا جايي نظرش را بپرسم. گفتم كه چهطوري بيهيچ دليل روشني به اين جاي عجيب فكر ميكنم. به اين كوچهي خالي كه برخاكش، سايهي محوي ايستاده است. غرقه در ترديد. گامي كه برنميدارم. شايد از سر ترس موهوم. دلشورهي انتظار كسي. ترس از نيامدن يا آمدنش. مثل جاي زخمي كه ناگهان يك روز روي بدنت پيدايش ميكني و بعد ساعتها فكر ميكني كه كي اين زخم را برداشته بودي و چرا تا امروز كه هميشه اينجا بود، نديده بودياش. مثل يك راز كهنه كه نميداني چرا هنوز بايد پنهانش كني. مثل دري در قصر ريشآبي. بايد از گفتن فارغ ميشدم تا چشمهاي حيرتزدهاش را ببينم كه به من خيره مانده بود". و زن در ادامه ميگويد: "ته اين باغ، دري هست، نگاه كن". و راوي ميگويد: "حالا ديگه همهچيز به وضوح ميبينم. حالا ديگر به ياد ميآورم، اين خانه در ديگري دارد. دري كه به كوچهي ديگري باز ميشود. در با هر قدممان آن سوي باغ شكل گرفته بود. آن سوي در، ميدانچهاي بود. باد به نسيم ملايمي بدل شده بود. آدميان آرام گرفته بودند. دورتر رود در بستر بلند خود جاري بود. شهر بر آينهي آن تكرار ميشد".