نگارنده در كتاب حاضر كه نخستين تأليف اوست، خاطرنشان ميسازد: "نظرياتي كه در اين رساله ارائه شده، ناشي از تعليمات برتراند راسل و وينگنشتاين است كه آنها نيز به نوبهي خود نتايج منطقي اصالت تجربهي باركلي و هيوم هستند. من نيز مانند هيوم، كليهي قضاياي واقعي را به دو دسته تقسيم ميكنم؛ قضايايي كه به قول او مربوط به "نسبت بين تصورات" است و آنها كه مربوط به "امور واقع" است. نوع اول، شامل قضاياي پيشيني منطق و رياضيات خالص است. اينها را من فقط از اين جهت كه تحليلي هستند ضروري و قطعي ميدانم. يعني معتقدم كه علت اين كه اين قضايا را نميتوان در تجربه نفي كرد اين است كه خبري دربارهي عالم تجربه نميدهند و فقط قصدها را به استعمال علايم به نحو معيني ثبت ميدارند. قضاياي مربوط به امور واقع تجربي را بر خلاف آنها، من فرضياتي ميدانم كه ممكن است محتمل باشند ولي هرگز قطعي نخواهند بود و در بيان طريقهي اثبات صحت آنها ادعا ميكنم كه ماهيت صدق و حقيقت را توضيح دادهام. براي آزمايش اين كه جملهاي بيان يك فرضيهي تجربي، حقيقي است، من اصلي تحقيق و اثبات را با تعديلي اختيار كردهام. زيرا به نظر من، فرضيهي تجربي لازم نيست قطعا قابل اثبات باشد بلكه همين قدر كه تجربهي حسي ممكني در تعيين صدق و كذب آن دخيل باشد، كافي است. اگر قضيهي طرح شده شرط لازم اين اصل را حايز نشود و معلوم متكرر هم نباشد ميگويم مابعد الطبيعي است و چون چنين است نه صادق است و نه كاذب، بلكه مهمل است به معني لغوي كلمه. بسياري از آن چه معمولا به نام فلسفه خوانده ميشود بنا به اين ملاك، ما بعد الطبيعي است، خاصه نظرياتي مانند اين كه: يك عالم غيرتجربي غايات و ارزشها وجود دارد، يا اين كه انسان داراي روح جاويدان است يا اين كه خداي متعال هست، اما خود قضاياي فلسفه را ميگوييم از لحاظ لفظي، ضروري و لذا تحليلي هستند".