در اين مجموعه، 18 داستان كوتاه، فراهم آمده كه از آن جمله است: "توشاي، پرندهي غريب زاگرس". در داستان حاضر، "توشاي"، پرندهاي است كه كاكلي از آتش دارد و داغ سياهي بر گلو و بر فراز كوه زاگرس هر سال پاييز فقط يك بار، داستاني غمگين براي پرندگان ديگر ميخواند. داستان از اين قرار است كه توشاي، دختر جواني بوده كه براي يافتن راز حرف ممنوع، وارد دژ شده است كه صاحب آن "قاضي تيزاب" نام دارد زماني كه قاضي علت ورود او به دژ را از دختر جويا ميشود و از او ميخواهد تا همدستانش را در اين كار، معرفي كند، دختر از اين كار، سر باز ميزند. قاضي نيز او را به سوي چوبهي دار ميبرد. در اين حال از گلوي دختر، يك قطرهي درشت خون بيرون ميجهد. اين قطره تبديل به پرندهاي ميشود با نام "توشاي" كه براي هميشه راهي جنگلها ميشود.