داستان حاضر، سرگذشت رنجها و گرفتاريهاي خانوادهاي از ايل بختياري است. راوي داستان مردي است كه حوادث تلخي را پشت سر گذاشته است و اينك در مقابل قاب عكس فرزند از دست دادهي خود، گذشتهي خود را به ياد ميآورد. از آن هنگام كه به جرم دزدي، يك سال و سه ماه را در دژي در دل كوه زنداني بوده است و آن گاه از دست دادن مادرش كه او را در خرفتخانهاي رها كردند و راهي ييلاق شدند، همسرش، سوگل را نيز از دست داده و اينك تنها، خاطرات گذشته را در ذهن مرور ميكند ....