برخي داستانهاي كوتاه اين مجموعه، عبارتاند از: سومين نامه، دل درد، به زانو درنيا، شصت و ششمين، كاغذها، نازي، ننهجان و آرامشگاه شبانهروزي. باري مثال در داستان "به زانو درنيا"، راوي ميگويد: "روبهروي آينه برو! من اينجام. من در فضاي اين تالارم. محاط بر تو. من اين جايم، شكستناپذير و ناميرا. شما را از قدرت من گريزي نيست. سپاهيان من در چشم به همزدني، سيارهها و ستارگاني را كه در فاصلهي ميليونها سال نوري از شما قرار دارند، درمينوردند. واژههاي شما براي بيان قدرت من ناتواناند. دل نازك احمق! به زانو درنيا، اشكهات را پاك كن. من اينجايم. اينجا و همهي آنجاهايي كه در تصور شما نميگنجد. اينك آخرين فرمان من به تو اين است: حتي در انديشه هم يك لحظه از من دور مشو!".