نويسنده ابتدا از وضع پست مدرن، به ويژه از گذر از مدرنيته و ما بعدالطبيعه سخن ميگويد و آراي فلسفي "هوسرل" و "هيدگر" را به بحث ميكشد. وي سپس موضوع "گذر از مدرنيته از طريق پست مدرنيته" را مطرح ميسازد و طي آن دربارهي آراي متفكراني چون والتربنيامين، تئودور آدورنو، هابرماس، ميشل فوكو، و جياني واتيمو بحث ميكند. وي در پايان، ميگويد: "هنر مدرن و از آن جا پست مدرن دو مميزهي اساسي را به تدريج به خود ميگيرند. يكي دوري و اجتناب از واقعيت و ديگر دنيوي شدن بيش از پيش هنر، و اجتناب و دوري از ارزشها و معاني و حقايق و فضايل ديني. در درون مدرنيته خيزشي پاياني ظهور ميكند كه از هنر تمنايي فوق هنر رسمي دارد. از اين منظر متفكراني چند در غرب به طرح مساله و راز وجود از افق ديگري ميپردازند".