موضوع رمان حاضر عاشقانه است. «تبسم» در كودكي پدر و مادر خود را از دست ميدهد. او با محبتهاي برادرانش «اشكان» و «شايان» بزرگ شده و مورد علاقة خاص آنها است. تبسم در رشته پزشكي در دانشگاه شيراز قبول شده و همراه دوستش «آرام» براي ادامه تحصيل به شيراز ميرود. «آرام» دلباختة «اشكان» است و سرانجام با مهربانيهاي خود، «اشكان» را به خود جلب كرده و با هم ازدواج ميكنند. «تبسم» نيز عاشق دوست. «اشكان»، «پويا» ميشود، امّا اين عشق با سبكسريهاي «پويا» به سرانجام نميرسد. «كيارش» پزشك و دوست «اشكان» است و به درخواست مادر، با «تبسم» ازدواج ميكند. او ابتدا رفتاري سرد با وي پيش ميگيرد، امّا كمكم عشقي عميق بين آنها به وجود ميآيد و آنها با عشقي پايدار زندگي خوبي را در كنار دو فرزندشان تجربه ميكنند.