"شيوا" و "شيدا" از كودكي مورد توجه عمه و پسرهاي او ـ آريا و ارشيا ـ بودند. پس از فوت مادر شيوا، زندگي آنها تا حدودي دچار آشفتگي ميشود. در همين زمان ارشيا براي ادامهي تحصيلات به بلژيك سفر ميكند ولي قبل از سفر از شيوا ميخواهد كه منتظر او بماند. عمه كه ديگر شيوا را به عنوان عروس خود قبول ندارد، مقدمات نامزدي او با پسري به نام "بابك" را فراهم ميسازد. در اين ميان آريا ازدواج ميكند و ارشيا نيز پس از بازگشت و اطلاع يافتن از ماجراي شيوا، با دختري به نام "پروانه" ازدواج ميكند. نامزدي شيوا و بابك پس از دو سال منتفي اعلام ميشود و شيوا از بابك جدا ميشود. ارشيا از اين فرصت استفاده كرده و به او ابراز علاقه ميكند و از او ميخواهد در خصوص آينده جديتر فكر كند و قول ميدهد كه حتي پروانه را طلاق دهد. شيوا در موقعيت بدي بين علاقهاش به ارشيا و وجدانش قرار ميگيرد.