«آفاق» در خانوادهاي مرفه زندگي ميكند. آنها با خانوادة «محمودي» كه از دوستانشان هستند، رفت و آمد دارند. «اميد» پسر اين خانواده جذاب و تحصيلكرده است. بيتوجهي آفاق به او باعث ميشود تا يك روز اميد در جمع دوستان از او تقاضاي بازي شطرنج كند. بعد از اصرار زياد اميد، آفاق حاضر به بازي با او ميشود و با چند حركت او را كيش ميكند. اميد که تصور ميكند آفاق قصد خرد كردن او در جمع را دارد، به او اخطار ميدهد كه روزي اين كارش را تلافي ميكند. و اين آغاز كينه و انتقام اميد از اوست. اين ماجرا، وقايعي را به دنبال دارد كه در ادامة داستان بازگو ميشود.