سقراط از زبان افلاطون ميگويد: «آگاهي از مرگ، زندگي را به موضوعي خيلي جدي براي هر انساني تبديل ميكند كه بايد دربارة آن بينديشد. اگر مرگ وجود نداشت، زمان زيادي براي ديدن وجود داشت و در اين صورت نيازي به تفكر احساس نميشد. در حالي كه وجود حقيقت مرگ، انسان را واميدارد تا براي فرار از آن دست به هر كاري بزند». ترس از مرگ ضعيفترين ترفند مواجهه با آن است، در حقيقت، حق انتخابي وجود ندارد زيرا انسان دايما از يك انتها به انتهاي ديگر ميرود. تفكري كه با مرگ برانگيخته ميشود از ديوار نفوذناپذير مرگ عبور ميكند، در نتيجه به جاي آن كه افراد، چشمانشان را به روي مرگ ببندند بايد به آن بينديشند تا به حقيقت زندگي نايل آيند. نگارنده در ضمن تاكيد بر اين نكته، در ده فصل، با استفاده از سخنان فيلسوفان بزرگ دربارة مرگ، به توضيح فلسفة آن پرداخته و درك و مفهوم حقيقي زندگي و داشتن اميد، تلاش و عشق را بيان كرده است. مرگ نقطة آغازين؛ حقايق قوة استدلال؛ حيوان نمادين؛ آزادي عمل؛ انسان طبيعتنما؛ انسان اجتماعي؛ و گمشدة زمان از جمله عناوين كتاب هستند.