رمان «صد سال تنهايي» گزارشي است از سرگذشت چند نسل از افراد خانوادة «بوئنديا»، تنهايي آدمهاي ناتوان از مهر ورزيدن، مضمون اساسي رمان را تشكيل ميدهد. نوسينده با بينشي تراژيك، تنهايي و رنج آدمي را در جامعهاي منزوي و گرفتار انحطاط اجتماعي و خشونتهاي سياسي، به شيوهاي غيرمعمول توصيف ميكند. او موفق ميشود مرز بين واقعيت و خيال را از بين ببرد و با خيالپردازي و شوخطبعي، فضايي نمادين ايجاد كند و رمان را به استعارهاي از تاريخ سراسري رنج و خشونت آمريكاي لاتين مبدل سازد. او با در تقابل قرار دادن جهان داستاني خود با جهان واقعي، فكر ديگرگونه زيستن را يادآور ميشود.