سفيدبرفي با فشار دادن يكي از كليدهاي پيانو متوجه حضور پادشاهي با نام "سونور" ميشود. او كه پيشتر حاكم مكاني با نام سونوريا بوده از زندگي خود ميگويد؛ بدينترتيب كه سونور و ملكهاش "گاما" صاحب دو فرزند با نام "ماژور" و "مينور" بودهاند. دو برادر روزي دربارۀ فرا رسيدن سال نو با يكديگر درگير ميشوند؛ ماژور معتقد بوده كه شب سال نو بايد شب شادي و برگزاري جشن و سرور باشد، اما به عكس، مينور به اين دليل كه با آمدن سال نو، سال قديمي ما را ترك ميكند، معتقد به عزاداري كردن در هنگام فرا رسيدن سال نو بوده است. در حين درگيري دو برادر هيولايي با نام "آنتراكت" به همراه مردي نيرنگباز با نام "تالش" ظاهر ميشوند. در اين حال آنتراكت بر سونوريا پيروز شده و با خود آرم پادشاهي سونور و دخترش "تونيكا" را به عنوان گروگان به همراه ميبرد. از آن پس تمام سونوريا را سكوتي سرد فرا گرفته و تمام سازها در آن دست نخورده باقي ميمانند. سفيدبرفي با شنيدن اين داستان به كمك سونور شتافته و سرانجام موفق ميشود تا سونوريا را از سكوت نجات داده و بر آنتراكت و تالش پيروز شود. مجموعۀ حاضر برگردان فارسي دو نمايشنامه با نام "آخرين دلقك" و "افسانۀ سونوريا" است.