مطالعۀ فلسفۀ اسلامي در غرب، كه به قرن هجدهم باز ميگردد، تا اواسط قرن نوزدهم توجهي روزافزون يافت. تحقيقات جديد از جايي بهاين فلسفه پرداخت كه دانشمندان قرون ميانه آن را رها كرده بودند. محققان غربي در جستوجوي منشأ و تحول تفكر اروپايي به فلسفۀ مدرسي و مسيحي قرون وسطي بازگشتند و به زودي دريافتند كه فلسفهها تا حد زيادي مديون ترجمههاي لاتيني از كتب و شروح عربي آثار افلاطون و ارسطو هستند. اين آثار در عين حال نمايانگر تركيبي نوافلاطوني بودند كه به تفصيل در دورۀ يوناني مآبي ساخته و پرداخته شده بود. بدين ترتيب رفته رفته اهميت متون اصلي آشكار شد و چند تن از محققان چون زنكر به تصحيح برخي از آن آثار روي آوردند. پس از مدتي اصطلاحات فلسفي و كلامي اهميت يافت و برخي به ضبط و ثبت اين اصطلاحات مبادرت ورزيدند. بنابراين كم كم اصطلاحشناسي اهميت يافت و مورد مطالعه قرار گرفت. از اين رو پيدايش زبان و اصطلاحات فلسفي، تحولي مهم در تاريخ زبان عربي و سپس فارسي به شمار ميرود. نگارنده در كتاب حاضر در پي آن است كه سير پيدايش و تحول اصطلاحات فلسفي در زبان عربي و فارسي را نشان دهد. وي براي نيل به اين مقصود، به بررسي تاريخ تحول و منظور زبان علمي عربي و فارسي از طريق مطالعۀ آثار ادبي اين دو زبان؛ يعني نخستين ترجمهها از متون يوناني و نيز مكتوبات علمي در زمينه هاي فلسفه، عرفان، كلام، منطق و حتي پزشكي و رياضي، ميپردازد. نگارنده بر اين باور است كه زبان فارسي در راه ساختن زبان و اصطلاحات فلسفي مسيري متفاوت از عربي پيموده است.