شروع بحران نظامي ميان عراق و كويت، كه مرحلهي دوم جنگ نفت قبل از آغاز بود، يكي از موادرمهم اين جنگ بشمار ميرود. اين جنگ برخلاف ادعاهاي روساي جمهور آمريكا و عراق، در حقيقت نه جنگي براي آزادسازي كويت بود و نه جنگ عدالت عليه بيعدالتي، نه جنگ مومنان عليه كفار و نه جنگي براي آزادي فلسطين، اين جنگ "جنگ نفت" بود. زيرا اگر كويت نفت نميداشت و اگر نفت در دنياي ماشيني امروز اهميت و ارزشي نميداشت، صدام براي اشغال آن لشكركشي نميكرد. و اگر آمريكا متحدين اروپايياش در آنجا منافع براي دريافت نفت نميداشتند، به هيچوجه حاضر نميشدند حتي يك سرباز براي آزادسازي كويت و اعادهي حاكميت "آل صباح" به كويت يا عربستان صعودي بفرستند. واقعيت اين است كه كويت به خودي خود براي آمريكا و غرب اهميتي ندارد، بلكه اهميت آن نهفته در ذخاير و ثروت نفتي آن است. ريچار نيكسون، رييسجمهور سابق آمريكا، چند سال قبل از اهميت نفت خليج فارس براي آمريكا و غرب با چنان وضوحي سخن ميگويد و بر لزوم كنترل و تسلط آمريكا بر منطقهي مذكور چنان تاييد ميكند كه با مدنظر قراردادن سخنان او و ارتباط آن با جنگ آمريكا در خليج فارس، اين جنگ را جز "جنگ نفت" نميتوانيم چيز ديگري بناميم. نويسنده در اين كتاب ضمن بررسي ريشههاي اصلي جنگ به ارزيابي اوضاع قبل از بحران و تحولاتي پرداخته كه در ابعاد مختلف در منطقه بوجود آمده و يا در حال رشد بوده است. اگرچه ابعاد سياسي و ريشههاي وقوع اين جنگ بسيار حائز اهميت است، اما آنچه كه اهميت نهايي دارد و براي سازمانها ومجموعههاي نظامي قابليت كاربرد دارد، روند نظامي جنگ نفت است، كه در بخش دوم به بررسي اين موضوع پرداخته شده است. عناوين اين بخش عبارتاند از: كليات جنگ، مقايسهي توان نظامي طرفين، اقدامات نظامي طرفين، تلفات و خسارات جنگ نفت، و درسهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي.