در اين داستان "مرد جواني عاشق دختري ميشود كه به نامزدي برادرزادهي يك رهبر مذهبي درآمده است. هنگامي كه راز ديدار آنان برملا ميشود، او را در خانه محصور ميكنند و آرزوهاي زيباي آنان در دستان جامعهي بيرحم، درهم ميشكند. خليل جبران (1883 - 1931) با پيش كشيدن تجربيات شخصي خودش، احساسات آنان را به رشتهي تحرير درميآورد. بالهاي شكسته بسياري از دلواپسيهاي دروني او را روشن ميسازد".