در اين كتاب، دو مقولهي "سكولاريسم" و "لائيسيته" از ديدگاه صاحبنظران ايراني نقد و تحليل ميشود. در كتاب آمده است: "منطق لايسيزاسيون،... يك ويژگي كشورهاي كاتوليك است. آن جا كه دستگاه نيرومند، متمركز و سلسله مراتبي كليساي كاتوليك براي خود در اداره و رهبري زندگي اجتماعي رسالت قائل است. در نتيجه، به مثابهي يك قدرت در برابر دولت و در رقابت با آن قرار ميگيرد. پس در اين جا دولت و بخش عمومي براي رهايي خود از سلطهي كليسا بسيج ميشوند، عليه كليسا سالاري مبارزه ميكنند و قدرت سياسي را از چنگ نهاد كليسا خارج ميسازند و حوزهي عمل كليسا را از حاكميت سياسي به گسترهي جامعهي مدني انتقال ميدهند. اما در منطق سكولاريزاسيون ما با تغيير و تحول توام و تدريجي دولت، دين و بخشهاي مختلف فعاليت اجتماعي مواجه هستيم. اين منطق، ويژهي كشورهاي پروتستان است. آن جا كه كليساي پروتستان، بر خلاف كليساي كاتوليك، نه تنها به مثابهي قدرتي در برابر و در رقابت با دولت عمل نميكند بلكه نهادي است در دولت و كم و بيش تابع قدرت سياسي. پس در اين جا، فرايند دنيوي شدن نهادهاي اجتماعي به صورت تدريجي و كم و بيش آرام بدون رو در رو شدن دولت با كليسا انجام ميپذيرد...".