عنوان اصلي: The Erich fromm reader, 1994.
معرفي مختصر كتاب
دليل ظاهري جدايي ميان فروم و فرويد، حمله فروم به نظريه زيست مايه فرويد بود. فروم پيوسته استدلال ميكرد كه فرويد با اولويت دادن غيرموجه به وجه شهواني روان رنجوري، در وراي همه ديگر مضمونها با هرچه بيشتر اهميت دادن به الگوي سائق ـ دفاع كه براي جانورشناسي مناسبتر بود تا در مطالعه انسانها در مورد اين وجه اغراق كرد. البته فروم در اين باور تنها نبود، اما او منتقدي مطرح با زباني گويا و شايد مردميترين چهرهاي بود كه درطول سالهاي مياني قرن بيستم به روانكاوي پرداخت. بيست سال پس ازمرگ فرويد، دانش روانكاوي تاثيرپذيري از توصيههاي فروم را آغاز كرد. سرانجام اختگي و عقدههاي اديپي ـ كه به اتكاي آنها فرويد نظريه زيست مايهاش رامستحكم كرده بود ـ از جايگاه قانون برتر فرو افتادند. در حيني كه اين نظريهها از نظر ارزش توضيحگرانه و تبيينكننده رو به افول گذاشتند، كانونهاي كمتر زيستشناختي مثل روابط عيني، پيوستگي و تفرقه اهميت يافتند. روابط مادر ـ كودك به رقابت و چالش با ديدگاه پدرمحورانه فرويد پرداخت و به دلايلي، درخصوص ستيزه و رشد آدمي، در مقايسه با آن اهميت بيشتري يافت. روانشناسي خويشتن همراه با تمركز بر خودشيفتگي به چالش با روانشناسي سنتي من و الگوي سائق ـ دفاع پرداخت. شايد اساسيترين كار فروم، توجهي است كه به موضوع يگانگي در روانشناسي اجتماعي داشته است. او به طور متقاعدكنندهاي نشان ميدهد كه آنچه ما را ميآزارد دروني يعني درون ذهنمان نيست بلكه شيوه كلي هستي است. به عبارت ديگر تبديل خويشتن به يك ابژه يا كالاست. در كتاب حاضر در بيست بخش مجزا و در عين حال مرتبط با هم، تفكرات محوري فروم درخصوص روانشناسي اجتماعي، نظريه اجتماعي و دين نشان داده ميشود.