هر شرح و توضيحي دربارهي انديشمند فعال و بالندهاي همچون يورگن هابرماس را فقط ميتوان موقتي دانست. از زمان انتشار مقدمه بر نظريهي انتقادي ديويد هلد و نظريهي انتقادي يورگن هابرماس، توماس مككارتي، شكل كلي آثار هابرماس با انتشار نظريهي كنش ارتباطي، گفتمان فلسفي مدرنيته و در ميان واقعيتها و هنجارها، سراپا دگرگون شده و فقط از اوايل دههي 1980 به بعد است كه او به صورت نظاممند به مسالهي پيچيدهي تفكر خويش با نسل پيشين نظريهپردازان انتقادي، خصوصا ماكس هوركهايمر و تئودور آدورنو پرداخته است. نظريهي كنش ارتباطي و در ميان واقعيتها و هنجارها يادآور برخي از مضامين يكي از آثار اوليهي او نيز هست؛ يعني دگرگوني ساختاري حوزهي عمومي. سرانجام، مسالهي رابطهي او با تاريخ آلمان و شكلگيري جمهوري فدرال آلمان پس از انتشار وضعيت معنوي عصر ما و مداخلههاي انتقادي او در "مناقشهي مورخان" دربارهي تفسير رايش سوم و بحثهاي او دربارهي انقلابهاي 1989 و اتحاد دوبارهي آلمان ابعاد تازهاي پيدا كرده است. هابرماس مدرنيته را پروژهاي ناتمام خوانده است: و همين سخن دربارهي كار و آثار او نيز صدق ميكند. نويسنده در اين كتاب سعي دارد پيوستگيها و استمرارهاي موجود در آثار بالندهي هابرماس را عيان سازد و به چرخش در جهتگيريها و تاكيدهاي او و دلايل آن نيز توجه داشته باشد. وي درصدد معرفي انديشهي هابرماس و نشان دادن اهميت و ارزش آن است. با اين وجود او انتقادهاي مهمتري را مطرح ميسازد كه موجب جرح و تعديلهايي در موضع شخص هابرماس شدهاند.