اين كتاب به داستان زندگي يك روزنامهنگار و نويسنده ميپردازد. داستان از يك خاطره از كودكي نويسنده آغاز ميشود؛ زماني كه او عاشق دختري بود كه 15 سال از خودش بزرگتر است. دختر هر روز براي آموزش پيانو به خانه همسايه اين پسربچه كه پيرزني است ميآيد و پسربچه به دليل علاقه زيادش هر روز به سراغ دفترچه نتها ميرود و نتها را جابهجا ميكند. 20 سال بعد روزي مرد نويسنده به يك كنسرت ميرود و در آن عشق دوران كودكي خود را ميبيند. دختر قطعهاي را تكنوازي ميكند و آقاي نويسنده متوجه ميشود كه اين قطعه يكي از آن قطعاتي است كه او در كودكي تغيير داده بوده است تا دختر ديرتر پيانو را ياد بگيرد. وقتي اين آهنگ تمام ميشود، نوازنده نام اثر را «وقتي پسربچه عاشق ميشود» معرفي ميكند و اين شروع داستانهاي عجيبوغريب آقاي نويسنده است.