نويسنده با زباني خاطرهگونه شروع به بيان وقايع گذشته ميكند و لابهلاي آن و به شكل كاملا زيركانه و زيرپوستي، به آموزش تهيه انواع ربها، ترشيها، غذاها، شيرينيها و ... ميكند.
در معرفي كتاب «كارد زدن به گوجهفرنگي» با عنوان فرعي سفرهتكاني مادر، مي خوانيم: «هرسال در فصلش ميخواهم مرباهاي مختلفي درست كنم. ميخواهم ترشيهايي را كه بلد هستم درست كنم. غذاهايي كه دارند از ياد ميروند را بپزم. تابستان سبزيهاي مختلف را در خانه خشك ميكنم. ميوه خشك ميكنم. با اين كه روز به روز توانم براي انجام كارها كمتر ميشود اما نيرو و حسي مرا به سوي درست كردن آنها سوق ميدهد. گاه از اين كه خود را براي انجام اين كارها به تعب مياندازم، حيرت ميكنم. ماحصل اين دلمشغوليها را اغلب به اين و آن ميبخشم.»
نويسنده با زباني خاطرهگونه شروع به بيان وقايع گذشته ميكند و لابهلاي آن و به شكل كاملا زيركانه و زيرپوستي، به آموزش تهيه انواع ربها، ترشيها، غذاها، شيرينيها و ... ميكند.
نويسنده خود البته ميگويد: «اين كتاب يك كتاب آشپزي ديگر نيست. سرتقي من در انجام اين كارها فقط و فقط براي به يادآوردن چيزهايي است كه مارا با كودكيهايمان پيوند ميدهد و تنها اين نيست بلكه زنده نگه داشتن حلاوت و خاطره عزيزاني است كه آن ها را براي ما درست ميكردند. اغلب زنان از كمبود وقت و غير ضروري بودن آن كارها صحبت ميكنند و ميگويند وقتي بهترينش در بازار يافت ميشود انجام اين كارها وقت تلف كردن است و راندن زن به آشپزخانهها و دوري آنها از كارهاي اجتماعي و رشد همپاي مردان و حرفهاي ديگري كه ... اما من نه خجالت ميكشم از انجام اين كارهايي كه ميتوان آمادهاش را تهيه كرد و نه فكر ميكنم وقتم هدر رفته و نه فكر ميكنم كه استثمار شدهام. به ميل و رغبت خودم و با ايقان به درستي اين مراسم و دوست داشتن ايجاد فضايي دلپذير آن را تا زماني كه توان دارم ادامه خواهم داد. اين كارها به همان اندازه خانه، اطرافيان و خودم را غنا ميبخشد كه كم از نوشتن و خواندن يك داستان و ديدن تئاتر نيست.»
از آسيه جوادي (ناستين) پيش از اين دو كتاب «رك و پوستكنده» (يا احوال ما زنان) و مجموعه داستان «تمشكهاي نارس» در نشر آموت منتشر شده است. از وي به زودي دو كتاب «رك و راست» (ادامهي احوال ما زنان) و مجموعه داستان «از تير به مهر» در آموت منتشر ميشود.
در بخشي از كتاب با عنوان «نان برنجي» مي خوانيم:
«مامان كه به خانه بخت رفت. شيريني پختن بلد نبود. مادر بزرگ را نديدم و نشنيدم كه خودش شيريني بپزد. رباب خاله شيرينيهايشان را ميپخت. زني كه شيرينيپز حرفهاي خوبي بود. قبل از پخت به آنها ميگفت چه چيزهايي لازم است و به محض آماده شدن مواد به نوبت به خانه مشتريانش ميرفت و بين سه روز تا يك هفته به تناسب مقدار شيريني، درخانه آنها ميماند و انواع شيرينيها را تا دير وقت شب ميپخت. سال اولي كه مامان به خانه آقاجان رفت، به رسم معهود شيريني شب عيد، از منزل مادرش تأمين شد. در مراسم ديد و بازديد عيد، مامان متوجه شد كه خواهر دوم آقاجان كه شوهر نداشت و با دو بچه تنها زندگي ميكرد بهترين شيرينيپز فاميل است. آقاجان از شيرينيهاي خانه مادربزرگ ميخورد و ميگفت:«شيرينيهاي آباجي ديه چيزييس.»
...حدود يك ماه مانده به عيد عمه ميآمد. مامان طي اين سالها شيريني پختن را يادگرفته بود اما به احترام عمه دست به نان برنجي، كه مهمترين شيريني بود، نميزد. انگار اسائه ادب به استاد خود ميدانست كه سرخود، بدون اجازه او شيريني، خصوصاً نان برنجي را بپزد. همه چيز براي خميركردن آماده بود. اول هم نان برنجي خمير ميشد: يك كيلو آرد برنج، نيم كيلو روغن، سيصد گرم قند حرير، چهار عدد زرده تخم مرغ، يك مثقال هل كوبيده و يك استكان گلاب خانگي. علت اين كه من اين مقادير را حفظم دستنوشتههاي مامان است كه با دقت يك شاگرد باهوش كنار دست عمه مينشست و همه چيز را به خاطر ميسپرد و دور از چشم عمه يادداشت ميكرد تا مبادا هوشش مورد ترديد اطرافيان و خصوصاً عمه قرار گيرد. روز اول نوبت نان برنجي بود. روغن ولرم را با پودر قند مخلوط ميكرد و با كف دست مدتي ميسابيد تا كف كند. سپس آردبرنج را مخلوط ميكرد و گلاب و زرده تخم مرغ زده شده كف كرده را داخل ميكرد. هل را ميپاشيد و آنقدر ماساژ ميداد تا خمير نرم و صافي به دست آيد. براي نان برنجي زعفراني گلاب را با زعفران باز ميكرد و داخل ميكرد. كمي بيشتر از نان برنجي سفيد شكر ميبرد. خمير نان برنجي دو روز بايد درجاي سرد ميماند تا به اصطلاح ور بيايد شود و جا بيفتد. در اين مدت شيرينيهاي ديگر خمير شده بود...
براي درست كردن نان برنجي، بعد از دو روز بادستان شسته شده، زير كرسي مينشست و پاهايش را دراز ميكردو روي پايش يك تكه پارچه سفيد ميانداخت. پارچه را از روي بخشي از خمير كه در ديسي گذاشته بودكنار ميزد و يك تكه را برميداشت و با انگشتان نازكش در گرماي دست حسابي ورز ميداد. خمير نرم شده را به شكل يك لوله دراز كنار ديس ميگذاشت. يك گلوله كوچك به اندازه فندق بزرگ از خمير برميداشت، كف دست پهن ميكرد. گرديش به اندازه يك سكه پنج ريالي ميشد. آنوقت فشنگ خودش را كه عبارت بود از يك لوله فلزي شبيه پوكه فشنك كه هردو سرش باز بود. انگشت اشاره را درون فشنگ فرو ميكرد و با دقت از يك طرف روي خمير با فشار نرمي يك دايره روي خمير ميانداخت و اين نقش را دورتا دور خمير و نزديك به هم ادامه ميداد تا نقشي به شكل گل درست شود. فاصله هرحلقه بايد با حلقه ديگر مساوي باشد و فاصلهها يكدست باشد. وقتي نقش حلقههاي تودر تو يك دوركامل خمير را دور ميزد، يك دور ديگر هم در داخل دايره اول به فاصله كمي از دور اول ميزد. وسط نان برنجي به اندازه يك ماش قلنبه ميماند. حالا يك گل كامل در كف دست عمه آماده شده بود. نقش دايرهها هرچه به هم نزديكتر زده ميشد نان برنجيپز را ماهرتر نشان ميداد و شيريني تردتر ميشد. به محض آماده شدن آن را به آرامي يا با فوت از كف دست جدا ميكرد و توي ديس كوچكي رديف ميچيد.
مامان اين بخش را كلاً به عمه سپرده بود كه مختص او بود و هيچ كس دراطراف ما نميتوانست نان برنجي را به خوبي عمه انگشتانه بزند. با اين كه آن موقع قالب نان برنجي كه لولهاي بود به قطر نان برنجي با شبكه ظريفي از جنس نقره در انتها كه شكل گل داشت، درست شده بود اما اگر كسي جرأت ميكرد درحضور عمه نان برنجي را قالب بزند، فحشي بود كه مستقيماً به تبحر عمه برخورد ميكرد و او را از دايره كمك بيرون ميراند. اگر هم درخانه كسي نان برنجي قالب زده ميديد ميگفت:« بخورين تا فرقش را بفهمين.» وقتي نانبرنجيها آماده ميشد. مامان آنها را درون سيني به فاصله ميچيد و به زيرزمين ميبرد. عمه ناظر پخت نان برنجيش ميماند تا با آتش تنور ملايم شده بپزد و زيرش برشته و رويش سفيد بماند. سينيها را بيرون ميآوردند و براي خنك شدن كنار ميگذاشتند. بايد صبر ميكردي تا حسابي خنك شود و اگر ميخواستي زود جمع كني نان برنجيهاي لطيف خرد ميشد. اگر پخت آخر شب انجام ميشد، تا فردا صبح صبر ميكردند و سپس آنها را با اسدامك كوچك برنجي مامان كه مخصوص اين كار بود به آرامي جدا ميكردند و در قابلمه ميچيدند و لابلايش زرورق سفيد ميگذاشتند و جاي خنك، دور از دسترس بچهها براي شب عيدنگه ميداشتند.
وقتي پخت شيريني رو به پايان بود عمه دو آدمك يكي از خمير زرد و يكي از خمير سفيددرست ميكرد و با خنده ميگفت:« اين هم پاسبانش تا كسي به شيرينيها دست نزند.» تعدادي هم جوجه و مرغ درست ميكردكه در تابه آخر پخته ميشد براي بچهها كه فكر ميكرديم طعمش وراي طعم ساير شيرينيهاست. مامان روز عيد آن پاسبانها كه مجسمههاي خوشگلي بود را روي ديس شيريني ميچيد و جلوهاي به ظرف ميداد. كمتر كسي جرأت ميكرد پاسبان را بخورد.»