,"كتاب مصور حاضر از مجموعه «قصههاي شهر ماشينها»، دربردارنده داستانهايي تخيلي براي گروه سني (الف) و (ب) است. در اين داستان آمده: وقتي «جيوا» بچه بود، هر روز صبح جلوي خانه همسايهشان، آقاي جيپ ميايستاد و منتظر ميشد تا او از خانه بيرون بيايد. بعد، هرجايي كه آقاي جيپ ميرفت، جيوا هم دنبال او حركت ميكرد و سئوالات مختلف از آقاي جيپ ميپرسيد. آقاي جيپ از اين كار جيوا خسته شده بود و يك روز او را دعوا كرد. اما بعد از آن اتفاقي افتاد كه باعث شد آقاي جيپ قدر دوستي خود با جيوا را بداند."