,"كتاب حاضر، رماني است كه نويسنده آن را در سيسالگي نوشته، يعني پيش از نوشتن همه كتابهاي مهم بعدياش. اين رمان داستان روايتي است از زندگي آقاي «ادوارد زاكسبرگز»، كارمند دونپايه مجردي كه شاعر هم هست، او كتابي منتشر كرده كه حتي ياد خودش هم نيست، اما رئيس يك انجمن ادبي نسخهاي از آن را در يك دستدومفروشي كشف ميكند و خيلي زود زندگي او زيروزبر ميشود. عنوان ملكالشعرا ميگيرد و همه شروع ميكنند به حرف زدن درباره شعرهاي شاهكارش. در بخشي از كتاب ميخوانيم: «آقاي «ادوارد زاكسبرگر» از پيادهروي برگشته بود و داشت بهآرامي از پلهها بالا ميرفت تا به آپارتمانش برود. يك روز زيباي زمستاني بود. پيرمرد طبق معمول بلافاصله بعد از تمام شدن كارش در اداره، راه افتاده بود. در هواي آزاد پرسه زده بود، خيلي دور از حاشيه شهر و بهسوي آخرين خانهها»."