كتاب حاضر، با موضوع جنگ ايران و عراق (1359ـ1367) دربردارندة خاطرات دوران اسارت «معصومه آباد» (1341) است. نگارنده نخست خاطرات دوران كودكي و نوجواني زادگاه خود را به رشتة تحرير در آورده، سپس رخدادهاي انقلاب و جنگ، نحوة به اسارت گرفته شدن، اسارت در زندان الرشيد بغداد، نحوة رفتار بعثيها در اردوگاه با اسراي ايراني و حوادث و رخدادهاي اردوگاه موصل و عنبر را به طور مفصل شرح و جزئيات اسارت تا آزادي را بيان كرده است. در پايان، عكسهايي از دوران كودكي، اسارت و آزادي معصومه آباد، به همراه اسناد و نامههاي دريافتي و نوشته شدة ايشان گنجانده شده است. كتاب، با هدف ترويج فرهنگ ايثار و شهادت و ترسيم فضاي جبهة جنگ و زنده نگه داشتن ياد و خاطره و نقش حماسهآفرينان و اسرا در دفاع مقدس تهيه شده است.
معصومه آباد در اين كتاب، نيم قرن زندگياش را قلمي كرده است، دوران كودكي و نوجواني و انقلاب، و دوران جنگ و اسارت. بعثيها او را «دختر خميني» نام ميگذارند و به او و همراهانش، ژنرال ميگويند. معصومه ميگويد: عنوان بنتالخميني و ژنرال به من جسارت و جرات بيشتري ميداد... احساس كردم من سفير انقلاب به سرزمين همسايه هستم! و تقدير الهي اين ماموريت را برايم رقم زده است. با همين نگاه، ترس را شكست ميدهد و با اميد، جسارت را تسليم خود ميكند. گاه با صداي بلند و لحني زيبا، قرآن ميخواند. گاهي با دوستانش، سرودهاي انقلابي ميخوانند: خميني اي امام! خميني اي امام! اي مجاهداي مظهر شرف... نيروهاي بعثي با كابلهاي چرمي كه از داخلشان سيمهاي برقي رد ميشد، تا آنجا كه قدرت داشتند به سر و تن او و شمسي و فاطمه و حليمه زدند... معصومه يكباره كابل را از دست مامور بعثي كشيد و تا آنجا كه قدرت داشت به پاها و هيكل او ضربه زد! شجاعت معصومه و دوستانش، محمدجواد تندگويان را به وجد آورده بود. او كه در سلول كناري بود، فرياد زد: «نصرمن الله و فتح قريب» و بقيه اسراي مرد هم يكپارچه و «بشرالمومنين» را فرياد كردند. اعتصاب غذاي معصومه و شمسي و حليمه و فاطمه ناهيدي، فرمانده زندان الرشيد و ماموران بعثي را از پاي درآورد و چهار زن ايراني به هدف خود رسيدند. صليب سرخ نام آنان را ثبت كرد و آنها به اردوگاه موصل منتقل شدند. در آن حركت شجاعانه، معصومه براي رسيدن به آزادگي و زندگي، راه مرگ را پيش پاي خود گذاشت و همسفر مرگ شد، تا به آزادي نسبي رسيد.