رمان حاضر احساسات عميق انسان در مورد خانواده، تقابل نسلها، عشق، مرگ و ايمان را به تصوير ميكشد. در شهر «گيلياد»، خانهاي قديمي و باشكوه وجود دارد كه متعلّق به يكي از اعضاي بيست سالة كليساي پروتستان است. فرزندان مرد او را ترك گفتهاند و مرد هنوز حتّي بعد از مرگ همسرش، خود را خوشبخت احساس ميكند و خانه را محلّ آرامش ميداند. «كلوري» به خانه باز ميگردد و خاطرات خود، مخصوصاً فاش كردن رازهاي برادرش «جك» و كارهاي احمقانه و شرارتهاي او را به ياد ميآورد. «جك» نيز مدّتي به خانه بازميگردد، امّا دوباره آن جا را ترك ميكند و گلوري اميدوار است كه فرزند «جك» روزي خانة پدرياش در «گيلياد» را براي زندگي انتخاب كند.