در اين اثر با شخصيتهايي روبهرو هستيم كه ادعاي دوستي و انسانيت دارند، امّا در موقعيتي مناسب براي رسيدن به خواستههايشان، از پشت به هم خنجر ميزنند. راوي داستان، پليسي است كه در طول داستان بحثهاي فلسفي با يكي از شخصيتهاي داستان به نام «رولو» راه مياندازد. اين پليس بريتانيايي در روزهاي بعد از جنگ به دعوت دوستش به شهري اشغال شده ميرود، امّا پس از رسيدن به شهر متوجه ميشود دوستش كشته شده است. او در مراسم تدفين دوستش با افرادي ملاقات ميكند كه در شكلگيري ادامه داستان نقش دارند.