کتاب حاضر به بررسي وضعيت سياسي در دوران سه پادشاه ساساني (يزدگرد اوّل، دوّم و سوّم) اختصاص دارد. نگارنده طي آن زمينههاي سقوط اين شاهنشاهي را ميکاود و به اين نتيجه ميرسد که دستهبنديهاي داخلي و رقابتهاي بزرگان با يک ديگر، دربار ساساني را محلّ دسيسهچيني و طرح توطئههاي مختلف کرد و در کنار ضعف و انحطاط دين زردشتي و فساد روحانيان آن، قدرت اين شاهنشاهي را به قهقرا برد. به طوري که وضعيت ايران در آستانة به قدرت رسيدن يزدگرد سوّم به مثابه عصاي موريانه خوردهاي بود که براي افتادن فقط به يک ضربه احتياج داشت و اين ضربه را نيز اعراب تازه مسلمان و متحّد شده وارد آوردند و در طي چند جنگ به خصوص دو جنگ قادسيه و نهاوند، شاهنشاهي ساساني را در هم شکستند و يزدگرد سوّم نيز قرباني اختلافات داخلي و طمع اشراف گرديد و کشته شد.