نويسنده در اين کتاب با رويکردي جامعهشناسي ـ انتقادي ميکوشد تا روايتگر تحولات سلطه آفرين پس از عصر روشنگري باشد. نويسنده معتقد است: مفهوم سلطه، متکي بر مفهوم بنياديتري به نام قدرت است. وي آشکارا بيان ميدارد: در دوران پس از رنسانس، شکافي ميان جسم و روح انسان پديد آمد و اهميت خرد از پس ويرانههاي آموزههاي قرون وسطا، پديدار شد. پس از تحولات عصر روشنگري و در پي وقوع انقلاب فرانسه، با آموزههاي انقلابي و راديکال ضدکليسايي و ضداشرافي، سلطة اين دو نيروي قدرتمند اجتماعي با چالش مواجه و به جاي آنها برابري، فضيلت انقلابي و فردگرايي نشست. ترورهاي رخ داده در عصر وحشت «روبسپير»، انحرافي آشکار از شعارهاي آزادي، برابري و برادري محسوب ميشد، اما ريشه داشتن اين انقلاب در انديشههاي عصر روشنگري، موجبات نيل به آرمانهايي همچون جمهوري و حقوق شهروندي را فراهم آورد. از آن پس زندان در معناي نوين خود تولد يافت و جدا کردن مجرمان از آحاد جامعه به امري مهم تبديل شد. از اين رو نويسنده در اين کتاب، ضمن تبيين مفاهيم خردگرايي، آزادي، حقوق بشر و... در مطالعهاي روانشناختي فصلي نو را در تاريخ سلطه رقم زده است.