«سارا» در رشتة مهندسي علوم صنايع غذايي تحصيل كرده است و گاهي نويسندگي ميكند. بعد از به دنيا آمدن سارا، مادرش افسردگي گرفته و سارا را بدشگون و عامل بيماري خود ميداند. به همين دليل سارا نزد «عزيز» ـ دايهاش ـ بزرگ شده است. در يك روز پدر آسيه به خانه ميآيد و رازي را به مادر ميگويد. آنها موضوعي را از سارا مخفي ميكنند كه به سارا مربوط است و خبر از بيماري هولناك و توموري ميدهد كه در مغز او در حال رشد است و مرگي نابهنگام انتظار او را ميكشد. سارا با مهارت و زيركي، خيلي زود راز آنها را كشف ميكند و در حالي كه دست از همهچيز شسته است، معجزهاي رخ ميدهد كه باعث بهت همگان و خود سارا ميشود.