مرد جواني، در شبي تاريك بر اثر بياحتياطي با اتومبيل زن جواني تصادف كرده و به بيمارستان منتقل ميشود. اما پس از ترخيص متوجه ميشود كه حافظهاش با مشكل مواجه شده و با وجود آنكه ساعات پيش از تصادف را به سختي به خاطر ميآورد ذهنش پر از خاطراتي است كه سالهاست از ياد برده بوده است. او احساس ميكند كه زني كه با وي تصادف كرده، جايي در گذشتة وي داشته و همين باعث ميشود كه به جستوجوي زن برخيزد و پس از گذشت ماهها او را در يك بار خلوت در تاريكي شبهاي پاريس بيابد و پس از اندكي صحبت متوجه شود كه تا پيش از حادثه تصادف هرگز با زن برخوردي نداشته است. اما هم صحبتي آن شب باعث ميشود كه بين آن دو الفتي به وجود آمده و يك دوستي شكل بگيرد.