«رجينا به همراه شوهرش «آنتونيو» به سمت رم، زادگاه آنتونيو، درحركت است، اتفاقات زيادي در رم براي او ميافتد. رجينا به خاطر غربت در اين شهر، دچار افسردگي كوتاهمدت شده و به اين دليل به زادگاهش برميگردد. در اين ميان آنتونيو به خاطر خواستههاي زياد رجينا به خواهش زني به نام «مادام» در يك قمار شركت كرده و برنده ميشود. پول اين قمار به زندگي «رجينا» راه پيدا ميكند. بعد از بازگشت رجينا به رم به وسيلة يكي از دوستانش تهمتي به «آنتونيو» زده ميشود كه او فاسق «مادام» است و به همين دليل براي او كار ميكند. چند مدت اين موضوع مثل خورهاي به جان رجينا ميافتد، اما سرانجام درمييابد كه اين صحبتها تهمتي بيش نبوده و همسر او جز همان قمار به هيچ گناه ديگري آلوده نيست.