در افسانه «گرگي به بيشه» پيرمرد در يك روز بهاري با الاغ و خورجينش براي جمع كردن چوب به جنگل رفت. او گرگي را ديد كه با تيشه موهاي تنش را ميكند. گرگ به پيرمرد قول داد كه اگر اين ماجرا را به زنهاي خود نگويد هرشب يك دنبة گوسفند از پنجره برايش خواهد انداخت. پيرمرد چهار روز به قول خود عمل كرد، اما روز پنجم با اصرار زنهايش «حليمه» و «سليمه» حكايت گرگ را گفت و آنها به گرگ خنديدند. گرگ از اين عمل پيرمرد غمگين شد و تصميم گرفت تلافي كند. روزي كه پيرمرد به جنگل آمد، گرگ او را ديد و تهديدش كرد، اما در اين هنگام پيرمرد به گرگ گفت که نقارة پادشاه گم شده و سگهاي پادشاه دنبال گرگي مثل او ميگردند. گرگ ترسيد و پيرمرد با اين نقشه گرگ را در جوالدوز خود به خانه برد و به زنهاي خود دستور آماده كردن آبجوشي را داد تا گرگ را تنبيه كند، سپس او را داخل گودالي بيرون روستا انداخت، اما گرگ باز هم در پي فرصتي براي تلافي بود. كتاب حاضر مشتمل بر مجموعة افسانههايي با عناوين ميمون كجا بخوابد؟ دواشي، چهار درويش، ننهعابدين، مريم زنارباف، گربة طلا، سبزقبا، آخيش و... است.