پادشاه برانژه اول، پادشاه پير و مسخرهاي است كه در قصري كهنه و مخروبه، بر قصري كه در حال تخريب است، حكومت ميكند و لحظههاي احتضار را ميگذراند. او بين دو ملكة رقيب يعني ماگريت، همسر اول كه كمي مسن و ماري، همسر دومش كه زيباتر و دلرباتر است، قرار دارد. جاهطلبيهاي پادشاه به آن حد است كه دستور ميدهد همه از حال او باخبر شوند. عكسش را در كتابهاي درسي بگنجانند و اسمش را بر صليبهاي كليساها حك كنند. او مستقيما با مرگ روبهرو است، اما ميكوشد با آن مقابله كند و آنقدر خودر ا در اوج قدرت ميبيند كه به كائنات فرمان ميدهد و زمان مرگش را خود تعيين ميكند. او تصور ميكند كه بر همهچيز تسلط دارد. اما سرانجام در آخرين دقايق عمرش ميخواهد نوزاد باشد و همهچيز را دوباره شروع كند. اما با اين كه عصيان ميكند، سرانجام به مرگ تسليم ميشود. اين داستان به صورت نمايشنامه به تصوير كشيده شده است.