در داستان كوتاه «نوزده پرچم»، راوي كه خود يكي از اعضاي گروه 19 نفره است، دو ماه است كه به همراه پنج مهندس و 14 سرباز به جزيرهاي آمدهاند تا با نيروهاي عراقي مبارزه كنند. با به شهادت رسيدن هريك از رزمندگان، پرچمي بر سر مزارش برافراشته میشود. راوي لحظه به لحظة اين مبارزه و به شهادت رسيدن همرزمانش را روايت ميكند تا اين كه در نهايت، خود نيز به شهادت ميرسد. در بخش پاياني داستان ميخوانيد: «نيم ساعت پيش، آخرين نامة دختر كوچولويم را براي صدمينبار خواندم. نه دقيقه قبل تركش سه جاي بدنم را پاره كرد. يك دقيقه پيش عكس دخترم از جيبم افتاد. پلكهايم سنگين شده است. افق در دوردست سرخ سرخ است. نوزده پرچم در باد ميرقصند. صداي بمبافكني سرم را پر ميكند. به پهلو ميافتم. باد دفترم را ميبرد. نفسم بالا نميآيد. قلبم ميخواهد نزند.» در اين كتابچه، 14 داستان كوتاه از نويسندگان مختلف و با موضوع جنگ تحميلي گرد آمده است.