داستان كوتاه «زني كه منم نامش زهراست» به ماندگاري زن و مردي جوان با نام زهرا و يحيي و فرزندشان سميره، در شهر و مقاومت آنها در برابر نيروهاي عراقي در دوران جنگ تحميلي و در نهايت كشته شدن زن اشاره دارد. در بخشي از اين داستان ميخوانيد: «و تو كه بلندم كردي جاي گلولهها دست داده بودند به هم و حالا من تن تكهتكهاي بودم. تكههاي چسبيده به چادرشب سفيد. همان كه هميشه زيرت پهن ميكردي. اشك بود توي چشمهات و من بيصدا فرياد زدم زني كه منم نامش زهرا است. اين نام را تو به من دادهاي.» مجموعة حاضر به گردآوري 13 داستان كوتاه از نويسندگان مختلف و با موضوع جنگ تحميلي اختصاص دارد كه «زني كه منم نامش زهراست» نوشتة «سميرا مظاهري»، يكي از آنهاست.