تيرماه، شبي که باغ در سكوت نيمهشب فرو رفته بود، ميربابا در باغ شبحي ديد، و براي فراري دادن او شليك هوايي كرد. چند لحظه بعد با جسد خوني مردي مواجه شدند كه غلام، كارگر باغ با سنگ سر او را خورد كرده بود. جسد را به مسجد بردند و خواستند درگورستان دفن كنند. اما امام مجلس با اين كار مخالفت كرد و گفت كه اين دزد ممكن است مرتد يا كافر باشد و حتي برايش نماز ميت نخواند، و با دفن او در گورستان مخالفت كرد. ميربابا او را به باغ خود آورد و قبري در ته باغ برايش كند. از آن روز به بعد از گورستان متنفر شد و قبري نيز برای خود در باغ كند و موقع مرگ در آنجا دفن شد. دو پسر كوچك مردة خود را نيز در باغ دفن كرد و حالا كه بچهها بزرگ شده و در باغ به بازي و تفريح ميپردازند، متوجه شدند كه قبر گمنام متعلق به كيست. در اين كتاب مجموعة داستانهاي كوتاهي از نويسندگان مختلف با عنوانهايي چون مائدة حسد، روز دوم، بازنشسته، اندروني، شال كيپور، مادر، سگها و آدمها و... به نگارش درآمده است.