وقتي سرهنگ آئورليانو بوئنديا در مقابل جوخة آتش قرار گرفت، آن بعد از ظهر دوردستي را به ياد آورد كه پدرش او را براي يافتن يخ برده بود. در آن زمان ماكوند و يك روستاي 20 خانواري با خانههاي خشتي بود. اين روستا در ساحل رودي ساخته شده بود. دنياي اطراف محل زندگي آنها آنقدر تازه بود كه خيلي از چيزها هنوز اسمي نداشت و براي نام بردنشان ميبايست به سويشان اشاره كرد. هر سال در طول ماه مارس خانوادهاي از كوليهاي ژندهپوش حضور خود را با طبل و سرنا و نمايش گذاشتن ابداعات جديد اعلام ميكردند. كوليها نخست آهنربا را شناساندند. يكي از آنها مردي درشتاندام با شمش فلزي بود كه خود آن را هشتمين عجايب دانشمندان كيمياگر ميناميد. خوزه آركاديو بوئنديا كه تخيلات لجامگسيختهاي داشت، انديشيد شايد بتواند از آن شي جهت بيرون كشيدن طلا استفاده كرد. او برای نشان دادن ايدهاش چندين ماه سخت به فعاليت پرداخت و ناموفق شد. اين بار كوليها دوربين صحرايي و يك عدسي آوردند. آركاديو تصميم گرفت از آنها يك اسلحة جنگي بسازد.