آقا كريم، هر سال نيمة شعبان خيابان را چراغاني، و شربت و شيريني پخش ميكرد. بعضيها سعي ميكردند كه به ديگران ثابت كنند، پول آقاكريم از راه درستي نيست و بعضيها به دفاع از آقاكريم ميپرداختند. يكي از كساني كه از او بد ميگفت، يك هفته بعد از فوت آقاكريم فهميده بود كه آقا كريم ده ـ پانزده خانوادة بيسرپرست را اداره ميكرده و كسي از اين ماجرا چيزي نميدانسته است. او به علت تهمت بيجا به آقاكريم شرمنده بود. راوي داستان مذكور در پايان آرزو ميكرد كه كاش در دورة حضور امام زمان بود، دورهاي كه هيچكس براي ثابت كردن چيزي به سند و مدرك احتياجي نداشت. كتاب حاضر، ماجراها و دلنوشتههاي منتظران امام زمان(عج) است.